يه ماهه مامانمو نديدم و هر چي ميگذره انگار نميخام بيينم تنهايي به مثابه نفرت .دوري از همه چي شده دلت بخواد هيچكي و نشناسي اينً روزا حال خوبين غربت نشناختن ادما و هر چيزي ... هر دفعه تنهايي ميرم تاتر ياد وقتايي ميفتم كه با مامانم دوتايي و بعدش كلي فوش ميخوردم بابت دوستاي خل و چلم ... حس اوانگاردي عني دارم
مرسي كه وبلاگم يعد يه سال از فيلتري خود به خود دراومد
عکاسی که بیمار بود...برچسب : نویسنده : aakas-bimar3 بازدید : 218